اینجا خانه ما| خط و ربط تربیت دینی فرزندان به حادثه کرمانحادثه تروریستی گلزار شهدا، تلنگری در ذهنم شده و ترس و امید، هر دو را با هم در جانم می پروراند. آیا من آدم خوبی هستم؟ مادر خوب چطور؟ عاقبت ما چه می شود؟ - گروه زندگی: این روایت جریان زندگی است، زندگی در خانه ما. مقداد در کنارگذر بزرگراه می پیچد و من که دوباره یاد آن پیام آزاردهنده در فضای مجازی افتاده ام، از خودم می پرسم: آیا ممکنه منم یه روزی این جوری بشم؟ خبر کشته شدن یه آدم بی گناه بیاد و من ناراحت نشم؟ یا حتی خوشحال بشم؟ از تصور چنین روزی، چهره ام درهم می رود. این را از آنجا می فهمم که مقداد، همین طور که رو به خیابان دارد می پرسد: - چی شد؟ به چی فکر می کنی؟ خودم را جمع و جور می کنم و افکارم را با کمک گرفتن از زبان های دیگر، جوری که بچه ها متوجه نشوند، با او درمیان می گذارم. چیزی نمی گوید. من هم انتظار پاسخی ندارم. زیر لب می گویم: پناه می برم به خدا . بچه ها روی صندلی عقب دارند ذرت بو داده می خورند. چون خودشان در تهیه اش کمک کرده اند، خوردن برای شان ذوق دیگری دارد. زهرا هم برعکس معمول که دوست دارد جلو در بغل من باشد، رفته عقب تا از ضیافت ذرتی عقب نماند. علی برای چندمین بار به سجاد یادآوری می کند که: - هرچی دونه نشکفته سفت دیدی، زود برش دار، بریز توی اون یکی مشما که زهرا از اینا برنداره. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |